هر انسانی کتابی ست چشم براه خواننده اش
بعد از مدتها، دیشب تونستیم قبل از خواب با هم یه کمی گپ بزنیم. مزدا بطرز معجزه آسایی قبل از همه به خواب رفت و اهورا هم که قصه ی شنگول و منگول رو از تو شنیده بود و قصه ی آفتابگردونِ عاشقِ خورشید رو از من و جیش قبل از خوابش رو هم همزمان با تکرار واژه ی جدید آفتابگردون بجا آورده بود زود خوابش برد. در حالیکه دستامون همدیگه رو بغل کرده بودن برام از هیجانت برای بازشدن دوباره ی مدرسه ها و رفتن به مدرسه ی جدید گفتی. از اینکه مهرآیین قبلی رو فقط بخاطر اینکه هر روز بتونی خاله شهلا رو ببینی انتخاب کرده بودی و حالا حس میکنی معیارهای دیگه ای هم برای انتخاب مدرسه هست. از اینکه توی بازدیدی که پارسال از مدرسه ی جدیدت داشتیم و درِ یه کلاس باز بوده، دیدی که می...